در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست…
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست…
می نشینی روبرویم، خستگی در میکنی…
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست…
باز ميخندی و ميپرسي:كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم ، که خیلی،گرچه ، میدانی که نیست…
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند!!!
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست…
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی،
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم: نرو...
پشت پایت اشک می ریزم، روی ایوانی که نیست…
می روی و خانه، لبریز از نبودت می شود…
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیس
از:
بیتا امیری
- نویسنده : Tahereh.Jalali
- بازدید : 534بار
- انتشار : چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:بیتا امیری, - 17:55